|
پسران قبیله
شنبه 31/6/86
و ناگهان اکنون
فصل انگور دارد تمام می شود عاصی آنجا می نشستیم زیر درختی که توت قرمز داشت هوس های ممنوعه تعریف می کردیم شب ناگهان روز ناگهان و پنهان شدن در سایه ی مینی بوس یا حتی وانت باری که برای آقای معاون بود از خشم پرستش اجباری خدایی که خیلی سخت نمره می داد آنجا پشت دروازه که نگاه را می شد نشاند جایی که هیچ کس نفهمد حتی خودش نمازخانه بود سکوی اجرا بود تور والیبال پله بود سکوت بود صدا مشاعره را من بردم باختن را هم سرک می کشیدیم به کتاب از وهم تابستان بالا می رفتیم بلد بودیم طوری انتگرال بگیریم که به هیچ چیز برنخورد و شب های ناگهان و روزهای ناگهان گهواره تاب می خورد هنوز و کودک پرت می شود در جا به جای این روزگار معصوم و کودک معصوم پرت می شود در جا به جای این روزگار هه چند سالی است که هنوز زندگی جریان دارد و مشاعره را باور کردم که من بردم بردم؟ فصل انگور دیگر دارد تمام می شود دبیرستانم کو عاصی؟
پی نوشت : آمده است که حرف بزند. با صدای بلند. از عشق خاموش. می خوانمش. اختیار شما هم که دست خودتان است.
پایان نوشت : سخت است و کم اراده شده ام. اسمش را می گذارم «خدانگهداری». حداقل تا پایان پاییز. خدانگهدار
نوشته شده توسط باربد
-------------------------------------------------------------
|
|
|
73 سخن:
.پاییز فصل خوبی ست برای خداحافظی. پس دوست خوبم خداحافظ
باربدم خیلی وقت است باور کرده ام که دیگر فصل خیلی چیزها تمام شده و اینکه تو هم مثل من به خیلی چیزها دیر میرسی. گویا این قانون دیر رسیدن هم حکمتی در پشتت نهفته است و اما انگورهای سبز ...
من الان امدم یکی از شعرهات را برام بخونی اما میبینی باز هم دیر رسیدم.
می دانی کدام شعر را می خواستم ؟
با اتش لبان تو سیگار میکشم ....
و اما عاصی همیشه می خواندت همیشه.باورم کن. حالا با چراغ خاموش .
مگر مهم هست ، مهم تر خوانده شدن است .
تو مشاعره را بردی
این را همه دیدند
تو خیلی چیزها را بردی
این را خیلی ها ندیدند و نخواهند دید
باربد
من تخمهایم اندازه تو نبود و به بزرگی تخمهای تو تخمی ندیدم
تو همانجا که هیچ کس انتظارش را نداشت مبارزه کردی
دوام آوردی
دنبال خواسته هایت رفتی
دنبال جنسییتت
باربد تو همیشه آزاده بودی
رفیق به خاطر خایه مالی نمیگویم این اشتیاقاتم را نسبت به تو
اینها را به خاطر این میگویم که بدانی که ما میدانستیم
-هر چند تو ارزش هر نوع خایه مالی را داری-
میگویم که بدانی هیچ کس نمیتواند مشاعره را از تو ببرد
حتی عاصی با آن همه شعر مزخرفی که از حفظ بود
میدانی باربد
من فکر میکنم مدتی نبودن چیز خوبیست
ولی نه از سر بی حوصلگی
نه از سر کم آوردن
از سر قدرت نباش
به خاطر خودت نباش
به خاطر تواناییهایی که هیچ لعنتی الاغی غیر تو ندارد
بگذار اگر میخواهی کمی خدانگداری بگویی
عاصی بداند که باربد بزرگتر و قویتر و خفنتر از همیشه باز خواهد گشت
نگذار نگرانت شویم
.....همین
خدانگهداری مساله این است.
عاصی راست گفت نگذار نگرانت شویم.
باز هم عاصی راست گفت خفنتر برگرد.
بازهم عاصی راست گفت که تو اهل مبارزه ای
اما پارسا هم می گوید در همین نزدیکی
در همین کنج غصه گیر دلم
باربد نامی حک شده است
که هرچه درختش پیر تر شود این حکاکی دیرینه تر می شود
هرچند فکر اینکه پاییزی را بی باربد خوانی سر کنیم یاس آور است اما
به امید زمستانی گرم
می مانیم.
نمیدونم پاییز چه خاصیتی داره که همه چیزای خوب هوایی میشن... هوایی میشن که بذارنُ برن... میخوام بدونی که برای من فقط یه عابر نبودی... منتظر می مونم تا برگردی؛
به خاطر ِ هزار تا حرف نگفته
چشم براهمون نذار، میدونی که سخته... میدونی؟
از همن روز که این ÷ستت خوندم چند بار می خواستم اس ام اس بزنم که خوبی ؟
اما نزدم .
می دونی چرا ؟
چون گفتم وقتی دوستی می خواهد تنها باشد باید به خواسته اش احترام گذاشت .اما وقتی برایم می نویسی . خیالم راحت میشود که هنوز روزگارت می چرخد و همین چرخیدن روزگار خوب است .
چون روزگارت که نچرخد انوقت خیلی سخت می شود خیلی سخت.
خیلی زیاد است! یک فصل خدانگهداری! کاش می نوشتی، نوشته هات از چند سال پیش که باهاشون آشنا شدم دوست داشتم، بخصوص شعرهای زیبات که همیشه داستان های مخفیانه و پنهانشون من رو به سرزمین خواب ها و سایه ها می برد.
هر جا هستی پاییز قشنگی برات آرزو می کنم باربد عزیز
راستی یادم رفت که بگم باور نمی کنم که کم اراده شده باشی، با اینکه نمی شناسمت اما همیشه از تووی نوشته هات یک انسان قوی رو دیدم که خوب می دونه چی میگه و چی می خواهد. همه یک وقتی خسته می شوند و نیاز به مسافرت و استراحت دارند. تو هم حتما فقط خسته ای، اسمش کم ارادگی نیست، مطمئنم
باربد من انگار هر دفعه که نوشته های تو رو می خونم باید گریه کنم . از یه جایی بلند میشه که بدجوری می فهمم . انگار که من باید می نوشتمش انگار که این هم باید ترانه ی سنگسار بشه و پیشکش به باربدی که دلم براش تنگه . باربد جان قول بده قول بده قول بده که فقط تا ته پاییز باشه ... طاقت بیشترش و ... شاید
مباد که باربدمان ما را تنها بگذارد تا آخر پاییز
پله بود
سکوت بود
و پاییز های ناگهان،
و یاد های قدیمی
و گریه هایی که دلم می خواهد لابلای خطوط شعرت بکنم اما دلسنگ تر از آنم که بتوانم،
و نگاه های دبیرستان...
پاییز شده است
ما همچنان دوره می کنیم فصل ها را
...
بادا که هوای عزلتِ پاییزی ات بهاری باشد
که بهارانه می خواهمت
کم ارادگی نيست به حساب اراده ات ميگذارم برای استراحت و تجديد قوا. هر جا هستی موفق باشی
باربد جدا زيبا بود. به من كه حال داد اونم از اون حالها!!!
عزيزم آخر تو چرا؟ چرا هميشه پيش از آنكه فكر كني تمام ميشود؟
!!!
مي بوسمت
بعدا پیش خودم می گفتم چرا نا امید شدم؟کم کم متوجه شدم وقتی جاهایی کسایی که دوستشون دارم نا امید می شن یا نا امید نمی شن اما نا امیدم می کنن با ننوشتن(باربد-گنج نوش دارو) یا نوشتن کوچولو(یکی در همین نزدیکی)خوب رو منم اثر می ذاره حالا چه ربطی داره به اینکه من زودتر ناامید شدم یا اونا یا دوستای اونا یا آدمهای دنیا
شعر قشنگ بود اما رمز گذاری شده بود
هوررررا..بالاخره موفق شدم!!....مگه میشد کامنت گذاشت با این فیلترشکنای قلابی....والا به خدا...اااااا...کجا؟...شعرتو که خوندم کلی حسای خوب بهم دست داد...یاد دبیرستان خودمون افتادم...ولی آخرش!!!...چرا همه دارن حال گیری میکنن؟...میدونی؟...یه موقعی نت برام جایی بود که توش تنهایی معنی نمیداد...ولی الان....تنهایی که سهله....میری؟...به سلامت...تو هم برو...ما که عادت داریم به تنها بودن....
[rose]
پاییز هیچ حرف تازهای برای گفتن ندارد
با این همه
از منبر بلند باد
بالا که میرود
درختها چه زود به گریه میافتند
***
دلتنگی های دیگران هم گاهی برایمان بیهوده است
چه اهمیتی دارد وقتی که حس غریب بی حسی وجودمان را فرا بگیرد
***
نه به خاطر شعر
نه به خاطر جور دیگر زیستن
خانه من برای دو نفر کوچک بود
به همین خاطر تنها ماندم
**
و همیشه هم تنها می مونم
ما دلمان دل تنگ شماست شما چطور؟
نه دروغ نمی گوییم هم دلتنگ خودتان هستیم و هم دلتنگ نوشته هایتان ، حالا می گویید چه کنیم بااین همه دلتنگی حضرت والا ؟
salam pesare ghabileye aziz
man rezam hamoon think love
khastam begam man ta eid nistam...
(eid ke migam yekam bade eide! ye koochooloo forsat, ta up konam)
AMA bar migardam.
EID didani tashrif miarin ke?
bye
سلام پسر قبیله عزیز
عیدت مبارک
به خاطر نظرت ممنون، اون پستُ کامل کرد.
این کامنت جهت یاداوری این نکته نوشته شد که ما همچنان چشم امید داریم به این وبلاگ و صاب وبلاگ.ارادتمندم زیاد خیلی زیاد.
i'm still alive...
برگرد. خواهش مي كنم. نمي خوام بيشتر از اين صبر كنم...
و کیف یطیب العیش بعد فراقکم
و کل غریب فی الدیار غریب
از این که حضور داشته باشی و نفهمم خجالت می کشم
باربد نازنین، مدتها قبل با دوست مشترکی در همین باب حرف میزدیم در مورد اینکه چرا این همه فاصلهی بین خنده ها و گریه هایمان کوتاه است .
می دانی بعد چه به ذهنم رسید اگر چشم را منبع گریه و اشک بدانیم و لب و دهان را مظهر خنده و شادی در صورت . فاصله چشم و دهان از یک وجب هم کمتر است یعنی در طراحی چهره طول یک دماغ است .یعنی در صورت هم به همین کوتاهی است .
حالا چرا این حرف ها را به باربد زدم نمی دانم . چون دلم خواست به احتمال زیاد.
در اون مورد هم به فرشته مهربان گفتم که یک ضربدر گنده بزند روی مچ دستش تا یادش نرود.
سرماخورده ام. حال ام حال وبلاگ خونی است اما ارضا نمی شه. برای درمان سرماخوردگی خوبه.
ببین پسر! اگه هستی باید حست کرد نه فقط تو وبگردی!
می خوام تو نوشته هات حست کنم. این حق منه.
دلم نمی خواد واسه حقم التماس کنم..
من دنبال شاهکار از تو نیستم.
حتما لازم نیست یه نفر حرفای آنچنانی بزنه. همین که حرف می زنه یه دنیا دلگرمیه. فقط کافیه دوسش داشته باشن که تو رو دارن...
این نوشتت رو هم فقط می خوام بخونمش. بارها و بارها. نمیشه چیزی گفت! باید حسش کرد...[گل]
ما هنوز همچنان در جرگه ی چشم انتظاران نشسته ایم و ای روزگار و از این حرفا دیگه .
دی :
تو که روی سر ما جا داری باربد چشم سیاه ما.
من همه رو می برم حالا دیگه هر کی هر کاری کرد به من چه .
ل وووووووووووووو ل.
یعنی منظورم اینه که هر کی حواسش به کلاه خودش باشه .
من مسوولیت هیچ گونه عواقبی رابه عهده نمیگیرم.
تا به کی باید رفت
از دیاری به دیار دیگر
نتوانم ‚ نتوانم جستن
هر زمان عشقی و یاری دیگر
کاش ما آن دو پرستو بودیم
که همه عمر سفر می کردیم
از بهاری به بهاری دیگر
آه کنون دیریست
که فرو ریخته در من ‚ گویی
تیره آواری از ابر گران
چو می آمیزم با بوسه تو
روی لبهایم می پندارم
می سپارد جان عطری گذران
آن چنان آلوده ست
عشق غمنکم با بیم زوال
که همه زندگیم می لرزد
چون ترا مینگرم
مثل این است که از پنجره ای
تکدرختم را سرشار از برگ
در تب زرد خزان می نگرم
مثل این است که تصویری را
روی جریان های مغشوش آب روان می نگرم
شب و روز
شب و روز
شب و روز
بگذار که فراموش کنم
تو چه هستی جز یک لحظه یک لحظه یک لحظه که چشمان مرا می گشاید در
برهوت آگاهی ؟
بگذار
که فراموش کنم
باربدم قول نمی دهم چون دوست ندارم بدقول شوم ولی شاید یک راهی باشه که بشه اون فیلم مستند نامجو رو دستت برسونم .
چقد باشه و بشه نوشتم.: سیدو
باربد جان به دوستیمان قسم که در اون مورد به تنها کسی که فکر نمی کنم عاصی هستش.
ل وووووووووووووووووووووو ل.
ببین اول صبحی کلی خندیدم .
نه عزیز اونو از طریق دیگه ای به دستت میرسونم ولی میگم بازم قول نمی دم: سیدو
سلام باربد
پائیز داره تموم می شه
منتظرتم!
----------
http://alfonso-galletti.blogspot.com/
دولوی خشت، املت و 60% سینا
----------
http://alfonso-galletti.blogspot.com/
اول اینکه من هم ایضن همونی که الفونسو گفت .
دوم هم اینکه باربدم ، باربدم
از من تشکر نکن از آن یار آشنا تشکر کن که قبول زحمت کرد وگرنه من که به جز پر حرفی در گوش باربد و یار آشنا کار دیگه ای نکردم ، کردم ؟
...تیک تاک
بُعد منفی ِ من، تو... همه
----------
Alfonso
ببینم باربد میای یا نه ؟
کجا ؟
یعنی میای بنویسی یا نه ؟
یا می خوای زمستون رو هم بری تو غار ؟
البته هر چند این روزا با ایران رادیاتور دیگه کی میره تو غار !
آره باربد من .خیلی از برگ ها به همه تعلق دارن.حتی هفت پیک تو! تو نمادی از انسان های سردی که نسبت به خیلی از چیزها داغن!
یه پیشنهاد دارم... وقتی نوشتن تو پسران قبیله ارضات نمی کنه برو سراغ یه بلاگ دیگه... مثلا باربد نامه!
زمستون سردی از راه رسیده
دلم هم سرد شده
سرما
نه رنگ داره نه بو
فقط سوز داره
هرچند به سوز دلمون نمی رسه
احتمالا برم دیگه
بدجوری همه چیز منو هول می دن
به سوی تصمیمی که
می دونم .....
کاش نمی دونستم
پاییز که زیباست و نمی نویسم .
زمستان هم که سرد است !
بهار هم که خواب آلودمان میکند !
تابستان که گر می گیریم هی !
پس کی بنویسیم ؟
کی فصل ما آغاز می شود برای نوشتن؟
کامنت قبلی رو کمی دستکاری کردم باربدجان .
تقدیم به خودت ، براساس اصل 16 قانون اساسسی خودم که میگه ،
هر کسی که باعث نوشتار چیزی بشه اون نوشته از ان خودشه .
پاییز که خود زیباست
و به نوشت نمی آید
زمستان سرد است و انگشتها یخ زده
بهار که خواب آلوده ایم
تابستان گر میگیرم هی
پس کی فصل ما آغاز می شود برای نوشتن
کدام فصل ؟
تنهایی ام را با تو قسمت می کنم سهم کمی نیست
گسترده تر از عالم تنهایی من عالمی نیست
غم انقدر دارم که می خواهم تمام فصلها را
بر سفره ی رنگین خود بنشانمت بنشین غمی نیست!
ایینه ام را بردهان تک تک یاران گرفتم
تا روشنم شد در میان مردگانم همدمی نیست!
همواره چون من نه
فقط یک لحظه خوب من بیندیش
لبریزی از گفتن ولی در هیچ سویت محرمی نیست!
**********
راستی الان کجا می نویسی؟
یا نمی نویسی
یا نمی خوای اصلا بگی؟
مرده شور زمستون ببرن .
هر چی خاطره گند دارم مال زمستونه .
به جز تولد اون عاصی الاغ .
اونم که عجب روزیه .
- قایم موشک بازی می کنی؟
= دارم دنبال سوسک می گردم.
بد عادت شده ایم آقا جان ، بد عادت .
چند روزی که نمی ایی انطرف ها یا اگر هم می ایی بی سرو صدا می ایی و حضورت را حس نمیکنم نگران می شویم .
که ایا باربدمان حالش خوب است اوضاع و احوالش ردیف است یا نه ؟
باربدم دیده بود خونده بودم اخرین کامنت را .برای همین اون حرفها را برایت نوشتم که بدونی .
من به واقع نگرانت میشم وقتی چند روزی نمیای و از خودت رد پایی نمی گذاری.
ghorbonet beram azizam Khaste nabashi ...dg raje be ma chejori Fekr mikoni ??? zood bash Lo bede :D
Vali ye chiz shenidam ke khili bahat hal kardam hala badan behet miGam . alanam mikham kole archiveto bekhonam bebinam man behtar minvisam ya to :))ghorbonet
Ta bad
www.pouya-hormazd.blogfa.com
tanhatarin_ensanha@yahoo.cm
باربدم ،
گفتم که اینطور دخالت کردن ها را دوست دارم .
انهم از جانب تو .
د رمورد کامنتی هم که برای پست قبلی گذاشته بودی . نه عزیز اشتباه نکن یک بوسه همیشه بوسه نیست.
گاهی وقتها چیزهایی که میرود ، میرود برای همیشه .
به فرض که درخت انار گمشده را هم بیابد و بطر شراب را .
اما هم تو میدانی و هم من
که دیگر هرگز اون بوسه
بوسه ای که باید بوده باشد نیست که نیست .
این کامنت به اندازه یک ایمیل شد . ببخش دیگه.
در ضمن دلم هم برای شنیدن صدای تو و هم صدای مامان تنگ شده . اگر هم زنگ نمی زنم نذار به حساب بی معرفتیه و یک چیزهای بد دیگه و بذار به حساب یک چیزهای خوب .
دی :
اینو یادم رفته بود بگم الان یهویی یادم افتاد.
می دوین باربد ، عاصی در این زمینه یک نظریه داره که من دوسش دارم.
منظورم نظریه است .
میگه وصله پینه قشنگ نیست .
جدی هم راست میگه .
وصله پینه قشنگ نیست .
صحبت از پایان پائیز بود نه زنده گی باربد جان
فصل انگور و هوسهای ممنوعه
همه و همه تمام شد
بر نمی گردی؟
فصل من هم تمام شد باربد
برگرد عزیزم
برگرد
می دونی باربدم بعضی ها خیلی حیفه که ننویسن ، خیلی .
، خیلی زیاد .
شاید باید امیدوار بود به بهار و آغاز فصلی دیگر .
کسی چه می داند !
باربدم فک کردم فراموش کردی ،برای همین پیگیر نشدم تا اینکه یار آشنا گفت که سی دی ها را داده ای .
.
البته هنوز به دستم نرسیده امیدوارم اینور سال بتونم هم ببینم و بشنوم
.
یک تشکر حسابی طلبت .
مرسی ،مرسی و مرسی .
هزار بار مرسی .
!
امروز میدونی چی یهویی اومد تو ذهنم ؟
گفتم نکنه از جای دیگه ای شروع کرده و به ما نمیگه ؟
بعد باز به خودم دلداری دادم که نه امکان نداره به هر کی هم که نگه به من میگه !
به من میگی مگه نه ؟
دنبال پست جدید نیومدم... عادته!
باربدم
من از همون بچگیامون هم می دونستم که منو دوس داری .
حالا چه میشود کرد که اینجوریاس دیگه .
به امید دیداری متفاوت در دنیایی متفاوت تر با جنسیتی متفاوت تر از همه.
دی :
خوش باشی عزیز . و در اون مورد هم من همیشه دوستانم را باور کرده ام .
امیدوارم زودتر نوشتنت بیاد .
به روز هستم
خواب دیدم دوباره شروع کردی وبلاگنویسی رو
یه چیزی رو خیلی وقت بود که می خواستم بهت بگم ولی نمیشد
شاید خیلی مهم باشه که همیشه بینمون باشی و بنویسی ولی یه چیزی برام خیلی مهمتر از نوشتنت بوده که رعایت کردنش از سمت تو واقعا ارزشمند بوده و هست
شاید من و تو و خیلیای دیگه تو یه مقطعی از زمان اومدیم و رفتیم
بعضیامون برگشتیم و بعضیامونم نه
شاید تو نگاه اول مسخره بنظر بیاد ولی رفتن و غیب شدن و هیچ اثری رو هم به جا نذاشتن یه کار واقعا احمقانه ست
من خودمونو یه خانواده می دونم
وقتی بری باید فکر اینم بکنی که یه عده ممکنه نگرانت بشن و دلتنگ
خیلی خودخواهانه ست که آدم فقط خودشو ببینه و یهویی جمع کنه و بره
خوشحالم که تو انقدر فهمیده بودی که اگه نخواستی واسه یه مدت بنویسی اونو اعلام کردی و نوشته هاتم پاک نکردی
هنوزم حضورتو داریم تو جمعمون احساس می کنیم
نه بخاطر چند کلمه کامنت
نه
فقط بخاطر اینکه احساس می کنیم هنوز هستی و همین دور و برایی
چیزی نمی تونم بگم
فقط دمت گرم
خیلی فهمیده و با شعوری
شایدم بخاطر همین خانواده ست که دوست دارم همه دور هم جمع باشن و هوای همدیگه رو هم داشته باشن
شاید بخاطر همینه که از جر و بحث های بی خودی بینمون اصلا خوشحال نمیشم
من فکر می کنم هیچ مساله ای نباید سبب دعواهای لفظی و کدورت بین ماها بشه
ما تو تنهاییهامون هیچ کس رو بجز خودمون نداریم
نباید اجازه بدیم این دوستیها به همین سادگی خراب شن یا از هم بپاشن
خیلی طولانی شد
ببخشید
به ناگهان خاموش شدي عزيزم. چرا؟
چرا نمی نویسی؟!ا
سلام وبلاگ خوب و باحالی داری به ماهم سری بزن. منتظرم
دلم نیامد از پسران قبیله خداحافظی نکنم
خدا نگهدار
Post a Comment
<< صفحه اصلي