پسران قبیله





دوشنبه 15/5/86


انگشت ها


بابای خدا بیامرزم وقتی که بچه بودم بلد بود با شمردن انگشت هایش گولم بزند.
یک می گویم دو می گویم سه
سه به چهار چه می گویم پنج
: بابا! داری گولمون می زنی ... دستای من ده تا انگشت داره ، مث مال خودت.
بابا دوباره می شمرد و هر بار انگشت هایش پنج تا بود.
بابا از ادبیات فریبنده استفاده می کرد.
خواهرم هم وقتی انگشت هایش را می شمرد ، یکی زیادی می آورد. اینجوری :
یک هشت دو هشت سه هشت چهار هشت پنج هشت شش هشت هفت هشت نه هشت ده هشت یازده هشت.
خواهرم از تبلیغات تکرار استفاده می کرد. هیاهوی زیاد بر وجود «هشت» که نتیجه اش فراموش شدن خود «هشت» بود.
شوهر خواهرم بلد بود با ترفند خاص خودش ، انگشت شستش را از جا در بیاورد و من برای لحظاتی جداً گمان می کردم انگشت هایش نه تا شده اند و وقتی شستش را دوباره به جای اولش بر می گرداند ، خیالم راحت می شد و کودکانه ستایشش می کردم.
او از تردستی و پنهان کردن یک چیز برای فراموش کردنش استفاده می کرد.
چه روزگاری بود روزگار بازی و ترفند و فراموشی

حالا نمی دانم چرا
هیچ شگردی کم نمی کند
حتی برای لحظه ای
انگشت هایی را که نشانه رفته اند
پسران این قبیله را




نوشته شده توسط باربد
----------------------------------

20 سخن:







Anonymous Anonymous

باز خدا رو شکر که تنها به سه شگرد از شگردهای انگشتها اشاره کردی چون کم کم داشتم نگران میشدم . درضمن پسران قبیله همیشه اشاره خورشون ملس بوده و خواهد بود و باید بگم مرده شور این قلمت رو ببرن که همیشه زیبا و باحال می نویسی و نمیشه ازت ایراد گرفت. راستی هر روز داری خوشگلتر می نویسی قضیه چیه؟!

11:25  


Anonymous Anonymous

خوب
شاید روزی برسد
شاید روزی برسد
شاید روزی برسد
اما این مال من و تو نیست

13:43  


Anonymous Anonymous

ghorban ma yani bayad salli yebar shomaro az comment hatun ziarat konim,moshtaghe nazdiki e bishtar

13:45  


Blogger آدم آهنی

تقصیر بعضی پسرای قبیله هم هست که فکر می کنن حالا کی هستن که نباید گول بخورن.

23:08  


Anonymous Anonymous

mmmm, ye soal.nemishe range weblogeto avaz koni??? akhe man har dafe miam toosh hes mikonam raftam too majlese tarhim(be khoda rast migam) nemigam ye range suratie jigh ba rah rahe narenji bezari vali siaho khakestary!!!!be neveshtehat nemiad

01:35  


Blogger Alfons

بازی با انگشت منو یاد بازی مزخرف نون ببر کباب بیار می ندازه
پسران قبیله هم یه روز بزرگ می شن
نگاه شخص ثالث هم
حرص ( هرث ) نخور!

15:25  


Anonymous Anonymous

فراموشی ... در انتها محکومیم به فراموشی چه با پنهان کردن چه با هیاهو . زنده گی مث یه دلقک می مونه دنیامون چه خنده بازاری شده ....

04:03  


Anonymous Anonymous

salamj khoobi aziz maloome kojaye ke man az to khabar nadaram
چشم سياه مست ترا کافري بجاست

10:24  


Blogger void

سلام. وبلاگت را از طریق کامنت هایی که در بلاگ علی حق گذاشته بودی پیدا کردم. از اینکه در چنین جامعه ای زندگی میکنی و مجبوری با آن کامنت گذاری که تو را طلبکارانه بازخواست میکند حقوق اولیه ات را به بحث بگذاری احساس بسیار بدی دارم و امیدوارم از خواندن آن خزعبلات و برخورد هایی که احتمالا مشابهش را هر روز در زندگیت تحمل میکنی زیاد نرنجی. همدردی مرا بپذیر. ضمنا پست "حق و باطل" ات محشر بود.

22:12  


Blogger don sifon

دوست عزیز. من از بحثی که در وبلاگ علی حق درگرفت با وبلاگت آشنا شدم. مطالبت چسبید تا جایی که خوندم. درباره بحث اون وبلاگم به عنوان یه شهروند این جامعه احساس شرمندگی می کنم که اینطور جامعه ای که منم عضوشم باعث عذاب همجنس خواه ها می شه. بهت هم حق می دم بحث رو ادامه ندادی(بحث در کامنتدونی رو می گم) چراکه برای تو احتمالا تک تک حرغای چرند خیلی خیلی رنج آور تر از امثال منه و من این رو به حساب کم آوردنت از نظر دانش نمی ذارم و می دونم اگه بحث صرفا منطقی بود از پس همشون بر می اومدی

02:05  


Anonymous Anonymous

باربد باور کن اینقدر زیبا و جذاب نوشته بودیش که نمیشد به همین سادگی خوند و رفت و بی خیالش شد
برای من هم این اتفاقات افتاده واسه همین بیشتر هم لذت بردم گول زدن فریب خوردن .. چه ساده بود دنیای کودکی هامون
چه زودباور و چه ساده گول میخوردیم
خدابیامرز پدرم وقتی من چیزی را داشتم میخوردم میومد میگفت بیا برات شتر درست کنم منم مشتاقانه خوردنی ها را در اختیارش قرار میدادم و او هم یواش یواش همه را میخورد و میگفت بعدا بیا شتر ببر و هر دفعه که برای شترم میرفت یه بهانه ای می آورد اخرش عمرش اینقده کوتاه بود که نتونستم شترم را ازش بگیرم
***
بامداد که می­شد می گفت
"پنجره باش و هر بامداد غروب جهان را بنگر"
و من با این که تهِ نگاهش را نمی دیدم
دل­تنگِ غروب می­شدم
***

15:51  


Anonymous Anonymous

تمام زندگی مان همین شده ترس از انگشتها. ترس از انگشتها. ان هم از نوع اشاره اش.

08:06  


Anonymous Anonymous

ببخش باربدم اما دیگر به چیزی جز خودم اعتقاد و باور ندارم . نه به معجزه نه به ترفند .
هر چه که هست درون من است و از من بر میخیزد.

08:08  


Anonymous Anonymous

بگو باربد
بگو
بار اول نیست که به گذشته آشنایی برمی گردم
بگو
این بازی همیشه هست
فقط شکلش عوض میشه

09:58  


Anonymous Anonymous

کدام انگشت یا انگشتان؟ محو شدیم. دستانمان کجاست که به تعداد انگشت هایش فکر کنیم؟

16:21  


Blogger don sifon

حتما برایم بفرست من یه شماره شو دارم ولی نمی دونم چرا آکروبات ربدر بازش نمی کنه... من بدم نمی آد همه شو داشته باشم و خورد خورد بخونم

22:46  


Blogger koooootah

حالا داری از ترفند استفاده می کنی؟هنوزم بابا هایی ...خواهرهایی...شوهر خاله هایی هستند که انگشت بازی می کنند.از بخت سیاه ماهمون زمان زلالی کودکی تو هم انگشتهای اضافی و غیر اضافی بودند که اشاره کنند به ماها و حالا هم هستند.هیچی عوض نشده جز اینکه ما یه خورده قد کشیدیم

05:14  


Blogger مهدی

هیچ شگردی کم نمی کند
چون
مخاطب این انگشت ها
بچه هایی نیستند
و علت بازی انگشت ها
بچگی این نابچه ها نیست
و هیچ شگردی کم نمی کند
...

05:45  


Anonymous Anonymous

هنوز هم داری بدنبال ترفندی می گردی ؟!

03:12  


Anonymous Anonymous

alaan ham mishe gool khord kaafie faghat cheshaato baaz koni o bebandi baaz. alaan ham mishe kalak khord ammaa be shirine gozashtehaaye kodaki nist; oonjaa kalak mizadan bad baa khande mifahmidi ke kalak e iimeni khordi ammaa haala vaghti mifahmi ke kalak khodri ke chizi az to kam shode, talkh.

13:54  




Post a Comment

<< صفحه اصلي

-------------------------------------------------------------












ايميل

آدم آهني
آفتوبه
آلفونسو
الماس خوش تراش
اميرانه
پژ
پسری
پندار تلخ
پوریا
پوست پرتقال
پويا و هرمزد
تب 40 درجه
حمید پرنیان
خاکستری سرخ
داستانک
در خلوتگاه
دلتنگستان
رها
رهام
سپهر
سرشک
سید سوفی
شروین
عاصي
فانتاستيکا
لانگ شات
ماشنکاوسهند
همزاد
هم قبيله
koooootah
Sherry
Soulmate