پسران قبیله
سه شنبه 2/5/86
نقطه
« چشم هایتان را ببندید و تصور کنید
و آن را بنویسید
فقط در یک کلمه »
معلم این را گفت و چشم هایش را بست
•••
مزه ی ای داشت بین تلخی و شیرینی
قرمز بود
از دست هایش گرفتم
و نگاهش کردم
لبخند کوتاه شرمگینی زد
و زیباتر شد
•••
چشم هایم را باز کردم
و نوشتمش
فقط در یک کلمه :
« شراب »
معلم نگاهم کرد
سرد ، تلخ و بی تفاوت
« اشتباه نوشتی پسرم
سین نقطه ندارد »
•••
چشم هایم را بستم
تلخ بود
و نقطه نداشت
مثل سین
نوشته شده توسط باربد
-------------------------------------------------------------
18 سخن:
شابد هم نقطه هارو باد برده باشد
به سرزمین یخ زده
سرزمین بی تفاوتی
سنگدلی
سراب کمی شیرینه چون لااقل این امیدو بهت می ده که به یه چیزی می رسی. گرچه چیزی نیست. ولی باز شیرینه. این طعم تلخ تر از سرابه
بدون تعارف از این شعر خیلی لذت بردم خیلی
**
ولی منم میگم سراب تلخ نیست چون من سالهاست دل به این سراب خوش کرده ام برام همه چیزه
*
در شب وقتی مه خواب
تبخیر می شود
من تنها رها شده ام ...
با سراب چشم های تو
درست آن سوی شناخت و لمس ...
***
هر چند خوب میدانم که : فریفتگان سراب ، خدای را در کعبه گل جستند و نیافتند اما شیفتگان دوست ، او را در کعبه دل جستجو کردند و ازجان نزدیکترش یافتند.
****
شبگیری
جهانگیر صداقتفر
پیرِ ما روزی
ـ به کلامی که فقط سبک و سیاقِ خود او بود ـ
به ما میگفت:
« باش
تا زودا زود
ورق برگردد
وین سیهشام،
پسِ پشتِ شکیباییی ایّام،
آری
مغلوبِ سحر گردد.»
و بدین آیتِ مولای غزل،
خواجهی شیراز،
توسل میکرد:
« نفسِ باد صبا مُشک فشان خواهد شد
عالمِ پیر دگرباره جوان خواهد شد.»
سالها آمد و رفت.
صبرِ هر فصل نفسکُش بود
واژهها پیریی غربت را باور کردند؛
بادها،
نکهت خاطرهها را همه پرپر کردند . . .
پیرِ ما هم دیریست دگر بارِ سفر بستهست
و ز دروازهی شب بگذشتهست
طلعتِ نور ندیده اینجا،
به ابد پیوستهست
این زمان ما امّا،
چشمِ بیدار به تقویمِ زمان خیره و
شب مانده هنوز؛
ما به امیدِ یکی صبحِ جوان،
باری ـ
پیرهسر زنده هنوز.
ð ð ð
آن روان روشنِ نیکاندیش
گرچه میپنداشت:
« شبِ تار است و رهِ وادیی ایمن در پیش . . .»
ما به تنگ آمدهایم امّا،
آه ـ
« آتش طور کجا؟
موعدِ دیدار کجاست؟»
« طالع دولتِ بیدار» کجاست؟
بد- قولی کرده ای و این پست ام را با پست وب- لاگ قبلی ام یکی کرده ای ، از این بابت از تو دل خور- ام
بی نقطه بودن اش ، از تلخی اش می کاهد ؟
یاد داشتی بر سهل انگاری های خرمشاهی
تصور کردنش هم سخته، چه برسه به نوشتنش. معلم دنبال نخود سیاه فرستاده بودتون
شابد هم نقطه هارو باد نبرده باشد
قطه ها سر جایشان باشند و دیدنشان محتاج باشد به چشم بصیرت!
و من هرگر نفهمیدم که علم بهتر بود یا ثروت ... گفته بودند بزرگ می شوی می فهمی . من هیچ کدام را به دست نیاوردم ... شرابت را بنوش و باور کن همه ی دنیای ما سرابی شرابی رنگ شده
مثل همیشه حرف نویی برای گفتن داشتی.مرسی، لذت بردم از خوندنش
khob vitkenestein eteghad be bazi budan kalaam dashte,shayad age zamani avalin bar mardom be sharab migoftan sarab in moshkele pichide pish nemioomad
تو این دنیای شرابی
همه چیز سرابی بیش نیست
همه تو سرابی شرابی شناوریم
khunde shodan ye niaze nakhsuzan! age doostaye ghadimie adam bashan
حافظمان می گوید : شراب تلخ میخواهم که مرد افکن بود زورش / مگر یکدم بیاسایم زدنیا و شر وشورش.
باربدم سراب هم همین کار را میکند.مارا از دنیا جدا میکند.
حالا چه فرق میکند شراب باشد یا سراب ؛ بگذار دمی بیاساییم.
می دونم باربد ؛ می دونم بعد از شراب و بعد از سراب بامداد خمار در پیش است اما به یک دم اسودنش نمی ارزد؟
یاد نوشته های عزیز قدیمیت افتادم
aya up nemishavid???
چشمهايم را مي بندم:شراب.چشمهايم را مي بندم.
Post a Comment
<< صفحه اصلي