پسران قبیله
جمعه 28/2/86
نگاه
شيشه ها تميز بودند
و خيابان پيدا بود
کودک نگاه کرد :
بچه ها داشتند بازي مي کردند
يک پروانه از روي گل هاي سفيد رنگ ، پريد
پسرک جوان نگاه کرد :
زباله در گوشه اي از خيابان انباشته شده بود
پياده روها کثيف بودند
مرد نگاه کرد :
مغازه ها باز بودند
بايد سيگار مي خريد
و يک لامپ کم مصرف براي حمام
پيرمرد نگاه کرد
با چشمان ضعيفي
که به زحمت مي ديد
بخارهاي حاصل از تنفس بر روي شيشه را
نوشته شده توسط باربد
-------------------------------------------------------------
17 سخن:
Anonymous
salam ...rastesh sar dar nayavordam
Alfons
با اين حال، ثريا اسفندياري، پس از ترك ايران هرگز به كشور بازنگشت و سرانجام در سوم آبان 1380 جسد او توسط يكي از نزديكانش در آپارتمانش در پاريس یافت شد و طبق وصیت نامهای که از وی برجای ماند، دارایی خود را به گربههای محبوبش بخشید.
Anonymous
salam ........
va pesarak hamchenen be mahatab khire bood!
be ma ham sar bezan
Anonymous
همه اینا یه نگاه هستن که قالب زمانیشون فرق می کنه.
همه اینا داستان کهنه زندگی هستن که هر کسی بخش خودشو می بینه.
راستی سهم ما کجاست؟
کسی می بینه؟
حتی تو اون زباله ها هم چیزی واسه ما بیدا نمیشه؟؟
...
سهم من اونجاییست که هست ولی دیده نمیشه.
سهم من بیش ماست!
تو دستامون.
...
این وبلاگ با دو سه تای دیگه همیشه جزو فیوریت هام بوده.
موفق باشی باربد عزیز.
Anonymous
سه دیدگاه ... یک جهان و سه دیدگاه ... یک زمان و یک جاهن و سه دیدگاه .
Anonymous
کودک
پسرک جوان
مرد
پيرمرد
از تولد تا مرگ بی بخار، تنفس کردن از همه چیز بدتر است
Anonymous
و تو چه میکردی ؟
تو کدامیک بودی ؟
شاید هیچ کدام...شاید هر چهار
.................
رفیق چشمهای من ضعیف شده...خیلی زیاد...تقریبا دیگر هیچ چیز را نمیبینم....شاید هم نمیخواهم ببینم...
رفیق فقط مردم هستند که توجه دیدگان مرا هنوز هر از گاهی جلب میکنند...باقی همه هیچ.........
Anonymous
نگکاه ادمها با سنشون تغییر میکنه . اما هنوز باوردارمکه ادمها هر چه بیشتر سنشون بالا میره زیابتر میبینند چیزها را و حسشون رقیق تر میشه.
Roozbeh Ettehad
آدم همیشه نگاهش به زندگی عوض میشه. زیبا نوشتی.
Anonymous
نگه جز پیش پا را دید نتواند
Anonymous
بخار شیهشه را می شیشم تا در اشک هایش پروانه های کوچک پرواز را در سیاهی زباله های کنار خیابان ...
اصلاً معلوم هست چی دارم می نویسم؟
سلام
Anonymous
راستش رو بگم؟؟
خوندم اما چند وقته حوصله فكر كردن ندارم
به دنياي بدون فكر خوش آمدم
Anonymous
نگاهم به چه بود
مهدی
تا تو نگاه می کنی...
Anonymous
وقتی شعرهات خیلی درونی و نیمه انتزاعی میشه من خیلی سر در نمیارم
راستی می خواستم بدونم کی بهت اضافه شده که جمع بسته شدی، پسر قبیله ؛) ا
Anonymous
این حیفم امد برات ننویسم.
Growing old--
even the long day
brings tears
Issa -1816
بلند شدن روز فصل واژه باهار است.
انسان هرچقدر پير ميشود ظرافت و زيبايي چيزها را بيشتر حس مي كند و حساس تر ميشود.
(ع. پاشايي)
من که پیر شده ام
حتا از بلند شدن روز
اشک می ریزم
ع.پاشایی
Anonymous
این هایکو را خودم خیلی دوست دارم برای همین برای تو هم نوشتمش.
Post a Comment
<< صفحه اصلي