پسران قبیله
دوشنبه 7/12/85
کارگران مشغول کارند
ساعت پنج صبح
دانه دانه هاي برف
صداي آرام و متين دندان ها
سيگار روشن
سرفه هاي کوتاه
خيابان خلوت
گذر چند ماشين
يک پسر نوجوان
يک دختر جوان
•••
خوراک ، پوشاک ، مسکن
بهداشت ، آموزش ، امنيت
آبرو
•••
پس
ساعت پنج صبح
دانه دانه هاي برف
صداي آرام و متين دندان ها
سيگار روشن
سرفه هاي کوتاه
خيابان خلوت
گذر چند ماشين
به کارشان ادامه مي دهند
در سايه ی کوتاه مهر مشتريان
پسرک سيگارفروش
دخترک روسپي
نوشته شده توسط باربد
-------------------------------------------------------------
24 سخن:
سلام
خدایی تو فکر می کنی ساعت پنج صبح میشه روسپی پیدا کرد؟
قل قل قلیان
بدون حتی یک قطره باران
.صدای شکستن فقرات روز
.اسمان هم شب را بیشتر دوست میدارد
قل قل قل یک قلیان.ارام ارام حتی یک قطره باران هم نمیبارد.نگاهی تنیده در سراسر وجود.باز می لرزم.انگار آسمان هم شب را بیشتر دوست دارد
حقایق زندگی
گاهی شیرین و گاهی تلخ
گاهی عشق و گاهی تنهایی
و دانه های برف نوید حضور خدا
برای پسرک برای دخترک
و برای من دانه های برف
یعنی تنها نیستم خدا با من است
مازیار
Albeteh ma ham be karemoon edame midim :d :-"
یاد ِ نوشته های اولیه ی فدریکو گارسیا لورکا از دفتر ِ شعر
.
.
.
ساعت پنج ِ بعد از ظهر
نمی دونم دانه های برف چه شکلی هستن
چند بار تا گرفتمشون ببینم چه شکلی هستن تو کف دستام آب شدن
حنی روی کاپشنم هم که می نشستن آب می شدن
فقط یه بار دیدم
اونباری که تو سرما گیر کرده بودم و خودم یخ زده بودم
اونبار آب نشدن و من تونستم ببینمشون
راست می گفتن هیچ کدومشون مثل هم نیستن
همشون شکلشون با هم فرق دارن
اما همشون خوشگل بودن
همشون از یه جنس بودن
اما تو تاشون که انگار تو هم گره خورده بودن به نظرم از همه زیباتر بودند
این شکلشون بی نظیر بود
فکر می کنم من تنها کسی باشم
که وقتی یخ زده بودم
هم آغوشی فقط دو تا دونه برف رو دیده باشم
اینجا ایران است و نفت بر سر سفره های مردم .
مردم نان میخواهند چه کنند نفت بخورند.
ساعت 5 صبح چه بی ناموسی هایی رو دیدی! وای وای
تلخ مثل سیاه بلاگت. با عمیق و معنا مثل باربدی که همیشه میشناختم. مرسی
سلام...اگر خیال کردی که بعد از خواندن این متن چیزی برای گفتن میماند برای من...اشتباه کرده ای....هیچ حرفی نمیتوان گفت...بنظر من...آدمهای احمقی مثل من باید این جور موقع ها خفه شوند و بروند بمیرند که هیچ گهی برای این همه درد که تو گفتی نخورده اند و فقط زر زده اند و زر زده اند...بگذریم.......
ولی فقط 2 چیز....
با آن کلمه (( پس )) نهایت لذت را بردم و آنجا که گفتی ((در سايه کوتاه مهر مشتريان )) کاملا کمر خالی کردم.....
{میبینی عزیز....من هنوز در بند شهوت مانده ام...}
باربد آخر من کور میشم با این قالب وبی که تو داری...
بعضي ساعتاي پنج صبح وقتي نور باشه...خيلي قشنگن
مظلوميت دختر روسپي رو حس كردم با اينكه ازش متنفرم
همه اش يه چيزه
نزديك ولي نا آشنا
کور شدم.... اما نه از قالب وبلاگت... دیدن سیاه برایم عادی شده.... اما تجسم این همه درد کورم میکند...
واااااااااااااای
و کور شوم اگر دروغ بگویم
ببینم من مشکل اخلاقی پیدا کرده ام
می آیم ... نظر میدهم... اما نمیبینم... خیلی سخت است... دوباره میگویم
از دوباره نوشتنت خوشحالم دوست جان
یه جای گوشه دنیا ...
انگار بابا پشت دره !!!
یکی روی صندلی...
تا ابد حبس شده ...
...... آبرو ....
باربد آدرس وبلاگ من اینه ، دیگه چی می خوای ؟
تاسف تنها کاري که بر مياد
Salam BArbod jan
az didane bloget khoshhal shodam
Arsham
Post a Comment
<< صفحه اصلي