پسران قبیله
چهارشنبه 20/10/85
آن سفر کرده که صد قافله دل ...
باز درياي دلم طوفاني است
آسمانِ کِسِلَم باراني است
ني بي همدممو تابِ علف
ناله در حنجره ام زنداني است
شرح تنهاييِ من مي پرسي
شرح تنهايي من طولاني است
نصب و تقدير من از سرمشقيست
که مرا حک شده بر پيشانيست
دورِ باطل زده ام قصّه ي من
همه سرگشتگي و حِيرانيست
بعد سرگشتگي و حيراني
باز هم حيرت و سرگرداني
بوي پيراهن يوسف نرسيد
مي وزد باد ولي هجرانيست
گردبادم نه نسيمِ سحري
کارِمن گل نه ، غبارافشانيست
حسين منزوي
نوشته شده توسط باربد
-------------------------------------------------------------
<< صفحه اصلي