پسران قبیله
جمعه 26/3/85
صورتک
من دوباره تنها مي شوم
و درونم
وقتي از ديگري حرف مي زني
آميزه اي است از
حسادت ، يأس و دلهره
اما
لبهاي صورتکم مي گويد :
« بايد ببينيش ، شايد پسر خوبي باشد »
و تو هيچ گاه نفهميدي
از نگاه صورتک من
همه ي پسرها خوبند
نوشته شده توسط باربد
-------------------------------------------------------------
12 سخن:
سلام.مثل هميشه خيلي زيبا و عميق .برداشتم رو مينويسم هرچند احساسم بهم ميگه گه فاصله درك من با نوشته هاي تو بيش از اينهاست ...///عشق من ...مهري كه دروجودم گذاشته اي اجازه نميدهد كه شكي به رقيبانم داشته باشم.در اين خلوت تنهايي خاصي كه بوجود آورده ام... شاديت را مينوشم ... با يادت با خودت ...غم به خلوتم راه ندارد...
او میگوید
تو نیز می گویی
و صورتک ها می خندند
اما خلوت درونمان؟
بايد ببينيش
شايد پسر باشد
!
وای دلم گرفت. این حسو دقیقاً میفهمم. خیلی دردناکه. خیلی
سلام،
خواندم و لذت بردم. شعر جالبی گفته ای!
پیروز و موفق باشی
این چیه؟ توجیه حسادت و تملک؟ حقی که در پس کلمات به خودت می دی خیلی غلیظه
سلام : حسادت ؟ فکر نمی کنم ما حسود باشیم . تنها نمیخواهیم کاخی که ساخته ایم از عشق و احساس با بوالهوسی معشوقمان ویران شود . نمی دونم چرا هیچ کس نمیخواد بفهمه که عشق ما با عشق دیگران هیچ فرقی نداره جز نوع انتخابمون ؟ چرا ؟ ولی تو دوست من بهتر از هر کلمه ای گذشت رو معنی کرده ای .
افرین بر تو
دوست دار تو
واراند
يادم باشد صورتك غمگين را چه لخظاتي بايد زد
1 کامنت اول به درخواست نويسنده کامنت حذف شد
2 اگر بحث به او نمي کشيد جوابي نياز نبود اما بيچاره او حتي از بستري که اين کلمات را ساخته خبر ندارد. او و بوالهوسي؟
از نگاه صورتکها من هم یک پسر خوبم؟؟؟؟؟؟؟
؟؟؟؟؟؟؟
سلام. نمی دونم ولی راستش من همیشه از چنین چیزی وحشت داشتم... صورتکها به همه یک چیز را می گویند! صورتکها همیشه دروغ می گویند! آنها به همه لبخند می زنند! از حرفهایشان می هراسم! من حقیقت تلخ را بیشتر دوست دارم. خود را نمی فریبم... ترجیح میدهم تو دلهره و حسادت بمیرم ولی چهره مصنوعی صورتک را نبینم!
سه حسي كه بعد از حس تو آمد
<< صفحه اصلي